فاطمه نازنین

عکس های اولین روز مهد گل دخترم

 دختر کوچولوی مامان اول خردادماه بود که زحمت رو واسه مادرجون کم کردیم والبته پدرجون هم، که بازنشسته شده بود و دونفری از شما نگهداری می کردند و شما گل دختر رو گذاشتیم مهد کودک. شما هم که علاقه زیادی برای رفتن به مهد و بازی با بچه ها داشتی خدا رو شکر با شور و شوق پذیرفتی و از این بابت هم مثل بقیه کارهای دیگت هیچ مشکلی نداشتیم خدا رو شکر. چون همیشه مامانای بچه ها تقریبا یک ماه اول مهد رفتن نی نی هاشون، با مشکل بی تابی و گریه بچه ها مواجه اند.  عکسایی که اینجا می خوام بزارم عکسای اولین روز مهر ، در جشن شکوفه ها، مهد گلهای بهشته که همش دو روز اونجا بودی ، وقتی دیدم که از هیچ لحاظ مناسب شرایط شما نیست د...
12 فروردين 1395

بعد از مدتها

 امروز سری به وبلاگ دخترم بعد از مدتها زدم دلم واقعا تنگ شده بود ولی خوب اتفاقات و جابجایی هایی که تو این مدت داشتیم باعث شد که نتونم به وبلاگ دختر گلم سری بزنم و مطالب قشنگ و عکسهای خوشکلش رو بزارم. الان فقط بطور کلی باید بگم که 2 اتفاق مهم تو زندگیمون افتاد یکی اینکه به لطف خدا مهر 91 ساخت خونمون تموم شد و اسباب کشی داشتیم دوم اینکه مامان بعد 8 سال قراردادی بودن پیمانی شد و محل کارش جا به جا شد خلاصه اینکه محل کار اینترنت نداشتم و اینترنت خونه هم سرعتش پایینه. سوم اینکه مامان فاطمه جون یه نی نی تو راه داره که همین امر هم باعث شده کم حوصله بشه. چهارم اینکه وقتی یه کاری رو آدم تعطیل می کنه دیگه از اون حس و حال بیرون می آ...
22 دی 1394

تولد ٤ سالگی دختر گلم

امسال تولد ٤ سالگی دختر گلم رو کفش دوزکی گرفتم و شما چقدر ذوق زده شده بودی. تقریبا از بعد از عید تصمیم و برنامه ریزی برای گرفتن یه جشن تولد خوب  و البته کوچک رو شروع کردم و همه تزیینات اتاق رو خودم درست کردم ، وقت زیادی لازم داشت ولی خوب خیلی لذت بخش بود چون می خواستم یه جشن خاص بین تولدای بچه های فامیل باشه، از طرفی هم چون دست تنها بودم بعضی وقتا خسته می شدم.  امسال تولد چهار سالگی دختر عزیزم رو مثل سال های گذشته خونوادگی( یعنی با حضور پدرجون و مادر جون، عمه جونا و خاله جونا، عموجونا و دایی جون ، جای مادر جون و پدرجون پدری هم که خیلی خیلی خالی بود) گرفتم ولی از سال بعد ان شاءا... که رفیتیم خونه جدید سعی می کنم تولد...
20 آبان 1393
1